تنها بودن در حضور دیگری!

ساخت وبلاگ
تکنولوژی هر روز ما را با دستاوردی جدید غافلگیر می‌کند و از نظر بسیاری، مقاومت در مقابل جریان پر سرعت این رودخانه خروشان، تلاشی مذبوحانه است. اگر فضاهای مجازی را یکی از مصادیق این دستاوردها بدانیم، شاید بتوانیم ادعا کنیم که این روزها شاهد شیوع گسترده آن، خصوصاً فیس‌بوک و اینستاگرام هستیم و در هر سطح و هر طبقه‌ای که باشیم، قطعاً سری هر چند کوتاه به این فضا زده‌ایم و اگر نگوییم کامل، حداقل تاحدودی با دنیای آن آشنایی داریم. گره خوردن این دنیای مجازی با دنیای واقعی پیرامونمان، من را بر آن داشت که نه با نگاهی کاربرگونه، که با نگاهی محقق‌گونه به صفحات آن سری بزنم تا بتوانم از منظر روانکاوی تا حدودی به این سوال پاسخ دهم که چرا زمان بسیار زیادی از افراد در این گونه فضاها سپری می‌شود؟


وقتی که به صفحات اینستاگرام نگاه می‌کنم، وقتی پیغام‌ها، عکس‌ها و چهره‌های معروف آن را می‌بینم، مدام مفاهیم مختلف روابط ابژه‌ای (یکی از تئوری‌های روانکاوی)به خاطرم می‌آیند. اول از همه، مفهومی که بیش از هر چیز به ذهنم می‌آید، ظرفیت تنها بودن[1] (وینی‌کات، 1958) است. این ظرفیت، یکی از مهم‌ترین نشانه‌های بلوغ در رشد عاطفی می‌باشد. از نظر وینی‌کات اغلب همه جا ترس از تنها ماندن و یا میل به تنها ماندن مطرح است و جنبه‌های مثبت ظرفیت تنها بودن، مفهومی است که به آن کم توجه شده است. در این مفهوم، رابطه دو نفری با مادر بسیار مهم است. این ظرفیت، اشاره به تنهاییِ صرف نیست. چون بسیاری ممکن است در انزوا باشند و ظرفیت تنها بودن نداشته باشند و از این تنهایی در عذاب باشند. گرچه افرادی هم هستند که لذت بسیاری می‌برند از تنهایی‌شان و چه بسا ممکن است تنهایی‌شان را ارزشمندترین دارایی‌شان بدانند.


نکته مهم این است: تنها بودنِ کودک در حضور مادر. در واقع اساس این مفهوم دارای پارادوکس است؛ تجربه تنها بودن درحالیکه یک نفر حضور دارد. توانایی لذت بردن از تنهایی همراه با یک دیگری که او نیز تنهاست، تجربه‌ای سالم است. این جنس تنهایی به معنی «کناره گرفتن» از جمع نیست، چراکه با رفع نیاز به گذراندن زمانی برای خود، فرد تمایل به اشتراک گذاشتن تنهایی‌اش با دیگران را دوباره باز می‌یابد (وینی‌کات، 1958).


ولی آنچه ما به وضوح در فضاهای مجازی همچون اینستاگرام شاهد هستیم، تلاش برای تنها نماندن و چه بسا فرار از حتی لحظه‌ای تنها بودن است. از نظر من رد پای این تلاش و فرار از ثانیه‌ای به حال خود بودن را می‌توان در لحظه به لحظه به اشتراک گذاشتن هر فکری، هر حسی، هر اتفاق و هر کاری، دید. میزانی که کاربران اینستاگرام، ثانیه ثانیه‌شان را با دیگران مشتاقانه شریک می‌شوند، من را به این فکر وامی‌دارد که واقعاً چقدر تنها هستند؟ یا شاید درست‌تر باشد بپرسیم، واقعاً چقدر تاب تنها بودن با خود را دارند؟


دختری جوان از خود و دوستش عکسی گرفته و در زیر آن نوشته:
«همین الان، برای اولین بار در کافه جدید دوستم»


پسری در فضای بازی از خود یک سلفی گرفته و یادداشتی برای آن گذاشته که:
«همین الان در لباس‌های زمستانی، خدارو شکر زمستون»


دیگری، اشکی در چشم این جمله را نوشته که:
«چقدر کم‌حوصله و غمگینم این‌روزها، کاش کسی می‌آمد، کاش…»


حتی در بستر بیماری چنین پیغامی گذاشته شده که:
«ویروس جدید گرفتم، تن درد و اسهال و استفراغ، فکر کردم مسموم شدم، دکترها گفتن خیر. همین الان تو بیمارستان»


ظرفیت تنها بودن، مستلزم درونی کردن مادر/مراقبی حمایتگر است. وینی‌کات (1958) چه جالب گفته است: تنها بودن در حضور دیگری. گویی که این جماعت زیر نگاه این همه چشمی که ویدئو و عکس‌های‌شان را می‌بینند است که تازه می‌توانند تحمل کنند که تنها باشند. یا نه اتفاقاً کارکرد این همه دنبال کننده[2] این است که فرد با خودش و ابژه‌های درونی[3] اش (بازنمایی ذهنی از افراد مهم زندگی، از جمله مادر و پدر) تنها نباشد، یا اصلاً برعکس، این چشم‌ها، بازنمایی‌هایی از ابژه‌های درونی هستند که فرد بایستی در مقابل آن‌ها، خودش را به هر طریقی که در ارتباط‌شان معنادار است، ارائه کند؟
ظرفیت تنها بودن و بلوغ روانی بدین معنا هستند که فرد فرصت تجربه مادر به حد کافی خوب[4] و نتیجتاً باور به یک محیط خوب را داشته است. این باور حاصل تکرار ارضای نیازهای غریزی کودک به طرز رضایت‌بخش (وینی‌کات،1958) و همچنین مستلزم درونی کردن ابژه‌های خوب (همراه داشتن صدای افراد مهم زندگی) که به فرد در مورد حال، آینده و در کل، زندگی اطمینان می‌دهد است و اجازه می‌دهد که فرد موقتاً حتی در غیاب ابژه‌ها و تحریکات بیرونی، با خرسندی استراحت کند و در دنیای بزرگسالی که پرتر است از ناکامی، اضطراب و تنهایی، آن حضور غایب، به کمک‌اش آید در تحمل زندگی و ملالت‌هایش.
به تصور من دنیای مجازی، خصوصاً فضاهایی مثل فیس‌بوک قدیم و اینستاگرام جدید –البته بایستی منتظر گونه‌های جدیدتری هم باشیم چرا که گویا هرکدام عمر چند ساله دارند- کارکردهای روانی مهمی دارند. عموم، بیشترین نقدی که به این جریان وارد می‌کنند، این است که دیگر کسی زمانی صرف مطالعه‌ی کتاب نمی‌کند، چراکه همه وقت‌شان در این فضا سپری می‌شود. من مثل بسیاری دیگر، معتقدم این پدیده علت‌های روانی متعددی دارد؛ آدم‌ها تنها هستند! به شدت تنها! و به طرز شدیدتری نابلد هستند در پر کردن تنهایی‌شان. کتاب خواندن، اتفاقاً مستلزم تنها شدن و بعبارتی روبرو شدن با ابژه‌های درونی و صداهای درونی است! اگر کسی راه دیالوگ کردن با این صداها را نیاموخته باشد، اگر کسی صدای درونی سرزنش‌گر، قضاوت‌گر و یا بسیار بلندپروازی داشته باشه، و هنوز نتوانسته باشه چاره‌ای کارامد برایش پیدا کند، چه چیزی بهتر است از عضو شدن در یکی از فضاهای مجازی، مثل اینستاگرام؛ تمام فکر و فضا را چنان موفقیت‌آمیز پر می‌کند، که هیچ فضایی برای با خود تنها بودن به معنای واقعی وجود ندارد. همان‌طور که بر همگان روشن است، در صفحه جستجوی آن، تا بی‌نهایت ویدئو، عکس و کامنت موجود است، از کسانی که به دلیل مشابهی -فرار از با خود تنها ماندن- به آنجا پناهنده شده‌اند. فکر می‌کنم وقت آن رسیده است که این نوع بودن اینستاگرامی را به رسمیت بشناسیم!


تنهایی به قدر کافی خوب[5]، نیازی ضروری است که تنها درصورت وجود حمایتی پنهان، ممکن می‌شود؛ نوعی از حمایت والد/مراقب که کودک از آن بی‌خبر است. یعنی در خلوت خودش که مشغول بازی یا هر فعالیتی است، بدون اینکه خلوت یا افکارش بهم بخورد، درصورت نیاز، حمایت یا کمکی به وی داده می‌شود ولی او حضور فعال کسی را در محیط حس نمی‌کند.
سوال این است که چند درصد ما به واقع چنین تجربه‌ای داشته‌ایم؟


اگر جامعه آماری ما اینستاگرام باشد، به نظر می‌رسد، محیط اولیه در این زمینه -فراهم کردن تنهایی به قدر کافی به معنی چشمانی که مراقب ما هستند تا بدون اینکه خلوت ما را بر هم زنند آنچه نیاز ماست را به صورت غیر مستقیم تامین کنند- قویاً شکست خورده است. می‌توان فرض کرد در کودکی این افراد، مراقب/مادر، یا به طرز ترسناکی به کل غایب بوده است و یا به طرز مزاحم گونه‌ای همه‌جا بوده است و به کودک امکان بودن با خود در آرامش را حتی برای لحظاتی نداده است.


به قول همراه اول که می‌گوید «هیچ کس تنها نیست»! باید تشکری کرد از مسئولین فضاهای مجازی، که هیچ‌کس را با ابژه‌ها و صداهای مزاحم درونش تنها نمی‌گذارد. معنا دادن به تنهایی و نهراسیدن از آن، مستلزم طی کردن راهی بس طولانی است. این طور که به نظر می‌رسد بسیاری از ما در زمان مناسب فرصت و شانس‌اش را نداشته‌ایم. پس عجیب نیست، هر چه که بتواند این تنهایی را طوری پر کند که حتی یک روزنه هم خالی نماند، با استقبال گسترده‌ای روبرو می‌شود. همچنانکه کم نشنیده‌ایم از خود و اطرافیان خود که نمی‌دانیم روز خود را چگونه گذرانده‌ایم، البته که به صورت تاریک روشن، یادمان هست ساعت‌ها، مشغول ویدئو و عکس دیدن و یا عکس گذاشتن و نوشتن افکارمان یکی پس از دیگری، بوده‌ایم.
به همین دلیل فکر می‌کنم یکی دیگر از کارکردهای مهم فضای مجازی این است که بتوانیم در آرامش -البته با همکاری صمیمانه خودمان- از اهداف و برنامه‌های ریز و درشتمان، جا بمانیم و چه‌بسا حتی در آخر روز اصلاً فراموش کنیم چه تصمیماتی داشته‌ایم. برای بسیاری از ما اضطرابِ فکر کردن به آرزوهای بلندمدت، خواسته‌ها و جاه‌طلبی‌ها، اهداف کوتاه‌مدت و حتی برنامه‌های رزوانه (یک تماس تلفنی واجب، یک تکلیف مهم پر چالش) آن‌چنان زیاد است که شایسته است دست زاکربرگ[6] ها را ببوسیم که با کم دردترین روش ما را از مسیر اضطراب و انتظارات از خودمان منحرف ساخته‌اند. خواباندن اضطرابِ هیچ کار نکردنِ این همه آدم، جداً دست آوردی‌ست تحسین کردنی.


دست در دست این اضطرابِ بی‌کاری و اضطراب دور شدن از تبدیل شدن به آن خود ایده‌آل، منطقاً احساس دیگری هم هست: احساس ناکفایتی. ولی نگران نباشیم، اینستاگرام فکر همه جایش را کرده است. این حس ناکفایتی از نظر من خودش را با تعداد دنبال کننده‌ها و لایک‌ها آرام می‌کند. مفهوم به قدر کافی خوب بودن[7] (وینی‌کات، 1960) دیگر در اینجا یک دستاورد درونی نیست. به قدر کافی خوب بودن، مفهومی است که وینی‌کات برای توصیف مادر یا محیط دربرگیرنده کودک استفاده می‌کند؛ یعنی مادری که نیازمندی‌های کودک خود را در حد توانش، شناسایی و به طور نسبتاً مداوم تامین می‌کند. نتیجتاً نیز قرار است چنین مادری درونی‌سازی شود تا کودک نیز چنین برداشت و عملکردی در رابطه با خود و جهان داشته باشد. مادری که به خود چنین حسی را دارد، می‌تواند به کودکش هم منتقل کند که نیازی نیست عالی و بی‌نقص باشد، کافی‌ست تلاشش را بکند و بهترینی که از او برمی‌آید باشد و همین کفایت می‌کند.


ولی وابستگی عجیب کاربرها به تعداد لایک‌ها، جداً جای بحث دارد. حیرت‌انگیز است که این افراد از لحظه به لحظه‌شان عکس می‌گیرند و یا از ثانیه به ثانیه افکارشان نوشته می‌گذارند، نه چون بعداً نگاه کنند و خاطره‌ای زنده کنند، بلکه اغلب به این دلیل که به اشتراک بگذارند، دیگری‌ها در جریان سیر فکری آن‌ها قرار گیرند و زیر آن جمله‌ای بنویسند که لایک بیشتری دریافت کنند. ساده‌انگاریم اگر فکر کنیم کار به اینجا ختم می‌شود؛ نیاز جدی از آن لحظه به بعد است که فرد مدام صفحه خود را چک می‌کند تا ببیند چند نفر لایک زدند و در مجموع چقدر لایک دریافت کرده است. به تصور من این لایک کارکرد جدی برای روان دارد و شاید باید پرسید:
این همه لایک قرار است کدام درد را آرام کند؟ کدام خلاء روانی قرار است با آن پر شود؟ اصلاً چه کسی قرار بوده لایک کند و نکرده و این نتیجه‌اش شده که ساعت‌ها افراد در فضاهای مجازی سرگردانند تا مرهمی برای دردهای پنهان‌شان بیابند. کاش آن زمانی که وقتش بود، آنچه روزانه با هر پست فقدانش حس می‌شود، تامین شده بود.
سیمور ایرانی...
ما را در سایت سیمور ایرانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد وحدت simor بازدید : 145 تاريخ : جمعه 21 مهر 1396 ساعت: 13:57