قدرتِ کشتن!

ساخت وبلاگ
هرچی بیشتر میگذره و قوی تر میشم، حس میکنم کشتن برام آسون تر میشه.
گویی هرچی آدم قوی تر و شجاع تر میشه، کشتن بنظرش طبیعی تر میاد.
ما انسانها، هزاران سال همدیگر را کشته ایم. دریده ایم و دریده شده ایم!
بنوعی کشتن در خون مردان است. آن یک غریزهء باستانیست.
البته من به خدا و قوانین الهی اعتقاد دارم. اینکه کشتن آدمهای بی گناه جرم بزرگیست و منجر به پشیمانی و رنج و عذاب میشه. ضمنا شخصا آدم مهربان و پرشفقتی هستم. مهربان بودن با دارا بودن قدرت جنگیدن و کشتن منافاتی نداره بنظرم.
ولی بعضی آدمها که تعدادشون هم کم نیست اونقدر از نظر اخلاق و انسانیت کثیف و حال بهم‌زن هستن که نسبت بهشون حس شفقتی ندارم. اونها انسان نیستن، بلکه حیوانی چیزی هستن. گرچه بازهم شریعت اجازهء کشتن خیلی از اونا رو به آدم نمیده و اینطور دست ما بسته است!
اما در ذهنم بارها سناریوهای کشتن اونها رو تصور میکنم.
کشتن اون هم به شکلی فجیع. و گاه سلاخی کردن!
مثلا آویزونشون کنی و مثل گوسفند شکمشون رو پاره کنی روده هاشون رو بکشی بیرون!
حس قدرت و خوبی دارم از این تصورات.
این قدرت و شجاعت.
و حقارت و ترسی که به آدمهای پلید بچشانیم! آدمهایی که به پشتوانهء پول و قدرتشون فکر میکنن خیلی قوی هستن و کسی نمیتونه بهشون آسیبی بزنه.
اما اونها از چیزی که فکر میکنن آسیب پذیرتر هستن.
تمام انسانها آسیب پذیرند.
و دیدن اینکه در اون لحظات چطور از ترس به پات میفتن و التماس و زاری میکنن شیرین خواهد بود، و حس مردانگی و آزادگی رو به آدمی برمیگردونه. حسی که این حرام زاده های پلید از بسیاری از انسانها گرفته اند!
آیا باید آنها را چنین سلاخی کرد؟
نمیدانم.
فقط میدانم صرف داشتن این قدرت و شجاعت چقدر شکوهمند و لذت بخش است، چقدر حس آزادی به آدمی میدهد.
دوست داشتم میتوانستم و بعضی این افراد را به سزای اعمالشان میرساندم.
سربریدن؛ سلاخی کردن!
کم کم دیگر از این چیزها نمیترسم و بنظرم طبیعی می آیند!
این بخاطر وجود آن انسانهای پلید است. اینکه آنها نیز درواقع همین کار را با ما میکنند، ولی اغلب به شکل های پنهان و تدریجی. و آنها اگر راه دیگری نداشتند و فرصتش را داشتند، ما را می‌دریدند! در حقیقت آنها همان پلیدهای تاریخ هستند. همان ها که وقتی فرصت پیدا میکردند میتاختند و می‌دریدند! تاریخ تکرار میشود، به شکل هایی جدید، اما آنها همان آدمها هستند. افرادی که تنها با جنگ و شجاعت و قدرت میتوان جلویشان ایستاد. آنها تنها خشونت و درد و مرگ را میشناسند. تنها حساب خطر و سود و ضرر مادی را.
سر بریدن آنها از نظرم آسان است!
البته قبلش باید روی گوسفندی چیزی امتحان کنم آماده بشم :fav8:
چگونه رگهایشان را دریدن، و خون کثیفشان را بیرون ریختن.
حس خوبی دارد!
حس قدرت میکنم.
حس میکنم دارم آزاد میشوم.
از عمری ترس، عمری حقارت، عمری اسارت.
باید آنها را درید.
بدون رحم!
آنها هرگز به ما رحمی نکردند و نخواهند کرد.
آنها حیوانند.
حتی از گوسفندانی که سر میبریم هم پست ترند.
فقط ترس از خداست، و قوانین الهی، تنها عوامل بازدارنده ای که نمیتوان بر آنها غلبه کرد! تنها چیزی که ترس از آن کاملا عاقلانه و مفید است.
برای همین پرسیدم چه کسانی را میتوان کشت!
نمیدانم، ظاهرا خشونت اغلب امر خطرناکیست.
شاید بهتر است سعی کنیم همیشه از خشونت اجتناب کنیم.
روزی خداوند و قوانین الهی خود به حساب آنها خواهد رسید.
راستش در زندگی مکافات آنها را کم ندیده ام.
همه مجازات خواهند شد.
اما یک مرد، یک مرد نیاز به شجاعت و قدرت دارد، باید قدرت جنگیدن و کشتن یا کشته شدن نیز داشته باشد.
آن از دید من قدرتی ضروریست.
هیچ مردی هرگز طعم آزادی حقیقی را نخواهد چشید، بدون قدرت جنگیدن!
قدرت اینکه بدری و دریده شوی.
نمیدانم چه کنم.
و به چه سمت و سویی دارم میروم.
بد یا خوب؟
بهرحال، فکر میکنم اجتناب ناپذیر است.
من به سوی قدرت میروم.
قوی تر شدن و سخت تر شدن.
چیزی که همیشه در زندگی کم داشتم.
سخت، سخت تر، شجاع، شجاع تر، قوی، قوی تر...
سیمور ایرانی...
ما را در سایت سیمور ایرانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد وحدت simor بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت: 18:46